- دسته بندی : <-PostCategory->
- نویسنده : hamed
3 - وسعت قلمرو حكومت سلاطين عثمانى
پس از فتح قسطنطنيه ، كم كم حكومت آل عثمان توسعه پيدا كرد تا آنكه در زمان حكومت سلطان سليمان خان (دهمين سلطان عثمانى ) به اوج اقتدار رسيد، به گونه اى كه در آن عصر در همه پهنه زمين امپراطورى و حكومتى ، مقتدر و وسيعتر از امپراطورى عثمانيان نبود.
كشور اسلامى عثمانى در عهد ((سليمان خان )) از بوداپست و ساحل دانوب تا شلاله آسوان مصر و از ساحل فرات تا باب جبل طارق وسعت داشت .
مصر، الجزائر، طرابلس ، تونس ، آناطولى ، رومانى ، بلغارستان ، عربستان ، تركيه ، سوريه ، لبنان ، فلسطين ، آلبانى ، مجارستان ، عراق ، ارمنستان ، يمن ، عدن ، سودان ، قفقاز، گرجستان ، آذربايجان و... همه در قلمرو حكومت عظيم و مقتدر دولت عثمانى قرار گرفتند. (129)
كوتاه سخن آنكه : عثمانيها از نظر نيروى دفاعى برى و بحرى آنچنان قوى و نيرومند بودند و در علوم جنگى اطلاع داشتند كه در عالم نمونه كامل و رهبر اروپا گرديده بودند و بر همه كشورها از اين نظر تفوق داشتند.
آنها بر سه قاره اروپا، آسيا و آفريقا و بر شرق اسلامى از ايران تا مراكش و آسياى صغير حكومت داشتند و بر درياى مديترانه رياست مى كردند، به طورى كه نماينده قيصر روم ((پطرس بزرگ )) كه در حضور پاپ اعظم بود براى قيصر نوشت : ((سلطان عثمانى ، درياى سياه را مانند منزل اختصاصى خود مى داند و هيچگاه بيگانه اى حق دخالت در آن را ندارد.))
اروپا از اين تشكيلات و اقتدار عثمانيها، احساس ناراحتى مى كرد و نقشه هائى براى تضعيف اين دولت مقتدر اسلامى مى كشيد، تا اينكه بر ضد عثمانى ها قيام كرد، ولى يورش آنها به نتيجه نرسيد، در اين مبارزه ، پاپ ، ايتاليا، اسپانيا، پرتقال و مالطه در سال 945 هجرى بر ضد عثمانيها به پا خاستند، ولى با آنهمه جمعيت نتوانستند كارى را از پيش ببرند. خلاصه توسعه قلمرو حكومت عثمانيها بجائى رسيد كه مساحت آن از چهار هزار ميل (130) مربع تجاوز كرد، و آنچنان اروپا از حكومت عثمانى حساب مى برد كه مى نويسند:
وقتى كه محمد ثانى فاتح قسطنطنيه از دنيا رفت و خبر مرگ او به پاپ اعظم رسيد، پاپ دستور داد كه مسيحيان جشن بگيرند و تا سه روز نماز شكر بخوانند.(131)
براستى اگر مسلمين ، اين موقعيت استراتژيكى جهانى و سياسى را نگه مى داشتند، و با آگاهى و تدابير عاقلانه و شيوه هاى اصولى و علمى استعمارگران را از خود مى راندند و هر گونه راه رخنه آنها را مسدود مى نمودند حكومت اسلامى در جهان با آن محتواى علمى و جهانى اى كه داشت ، همه دنيا را مى گرفت و پرچم اسلام در همه جا به اهتزاز در مى آمد.
ولى خواهيم دانست كه بى خبرى ها، غفلت ها، و عدم اطلاع به موازين عصر و غرق شدن در عياشى و انحطاط اخلاقى ، چگونه آنها را به قهقرا برگرداند تا اينكه عظمت و اقتدار خود را از دست دادند!
|
4 - سقوط امپراطورى عثمانى و انگيزه هاى آن
با كمال تاءسف حكومت عثمانى و ملتش از اين موقعيت بزرگى كه نصيبش شده بود و مى توانست در پرتو آن جهان را از هر نظر تحت تسخير خود قرار دهد، استفاده نكرد، و پس از مرگ سلطان سليمان (دهمين سلطان عثمانى ) روز به روز كشور و اقتدار عثمانى رو به زوال و سقوط گذاشت ، تا آنكه با بروز جنگ جهانى دوم ، دولت عثمانى از اقتدار افتاد و اروپا با پيشرفتهاى علمى و تكنيكى خود به پيش آمد و بر جهان تسلط يافت .
براى استعمارگران هيچ عاملى خطرناكتر از اتحاد و همبستگى مسلمين و تبديل حكومتهاى اسلامى به يك حكومت قوى جهانى نبوده از اينرو آنها از ضعف و هواپرستى و اختلاف و غفلت مسلمين استفاده كرده و امپراطورى عظيم عثمانى را به ممالك متعدد به نامهاى ، لبنان ، اردن ، عراق ، سوريه ، حجاز، يمن ، عدن ، سودان ، مصر، فلسطين و كشورهاى كوچك خليج فارس و... تجزيه و قسمت كردند.
و با اين كار در حقيقت قواى خلل ناپذير و بى نظير حكومت اسلامى را متلاشى و تقسيم نمودند.
داستان تاءسف انگيز امپراطورى عظيم عثمانى اسلامى از چند نظر مايه عبرت است ، كه با تشريح انگيزه هاى اين شكست و انحطاط مى توان بر آن دست يافت .
بطور كلى انگيزه هاى اين شكست و زوال را مى توان در موضوعات ذيل خلاصه كرد:
|
1 - انحطاط مذهبى و اخلاقى
شكى نيست كه مذهب و اخلاق نقش مؤ ثر و سازنده و بنيادى در حفظ كيان و شخصيت سياسى و اقتصادى و اجتماعى دارد و دين اسلام روحى است كه كالبد ملت را جان مى دهد و تكامل مى بخشد.
ولى با كمال تاءسف ، حكومت عثمانى بنام حكومت اسلامى بود اما بر اثر غفلت و بى اعتنائى به موازين مذهب و اخلاق مبتلا به امراضى چون حسد، دشمنى ، كينه ، و فساد اخلاق زمامداران و خيانت فرماندهان به بيت المال و ملت شد و ملت نيز در خوشگذرانى و غفلت بسر مى بردند، در نتيجه به امور جارى توجه نكردند و طبعا بسوى شكست و زوال سوق داده شدند.
|
2 - عدم استفاده از علوم گوناگون و غفلت از وضع زمان
بدنبال انحطاط مذهبى و اخلاقى ، آنچه را كه مذهب اسلام از آنها در مورد استفاده از علوم مختلف و بكار بردن آن خواسته بود، ناديده گرفتند، آنها مخصوصا به مضمون اين آيه توجه نداشتند كه :
((براى سركوبى دشمن آنچه مى توانيد نيرو و اسبان بسته آماده سازيد تا دشمن خدا و دشمن خود و كسان ديگر جز آنها را كه نمى شناسيد بترسانيد.))(132)
و همچنين گفته پيامبر عظيم الشاءن اسلام (ص ) را فراموش كرده بود كه : ((علم و دانش گمشده شخص با ايمان است ، در هر جا كه آن را يافت (آن را بايد بدست آورد) او به دانش سزاوارتر از ديگران است .))(133)
حكومت عثمانى و ملتش سزاوار بود كه از علوم مختلف براى دفع دشمن استفاده كنند، اما به عكس بر اثر غفلت و خوشگذرانى خود را در حصار همان علوم محدود خود زندانى كردند و بيرون حصار را نديدند.
چنانكه بانوى دانشمند ((اديب خالده )) در فرازى از سخنرانى خود(134) گويد: ((آن زمان كه علم فلسفه بر دنيا حكومت مى كرد، علماى اسلام در مدرسه سليمانيه و مدرسه فاتح در اين خصوص كوتاهى نكردند و در ترويج آن كوشيدند، ولى هنگامى كه غرب از اسارت فلسفه بيرون مى آمد و دست به انقلاب صنعتى مى زد، علماى اسلام ، همدوش پيشرفتهاى زمان به پيش نرفتند و علوم جديد را ناديده گرفتند و چنين مى انديشيدند كه اوضاع نبايد تغيير كند، و اين فكر استعمارى و بى اساس تا قرن 19 ميلادى ادامه يافت .)) (135)
اين جمود و توقف و عدم استفاده از علوم گوناگون ، منحصر به تركيه و مدارس آن نبود. بلكه شرق و غرب جهان اسلام به اين بلاى خانمان سوز مبتلا بودند، سستى و بى توجهى و سرگرم شدن به داستان سرائى و غيره آنها را از علوم لازم جدا كرد.
مقارن اين زمان ، اروپا از خواب غفلت بيدار شد و با سرعتى سرسام آور براى استخدام علوم مختلف و تسخير قواى طبيعت به پيش رفت ، اكتشافات جديدى به جهان عرضه كرد، قاره ها و نقاط مجهول زمين را كشف نمود.
دانشمندانى همچون كپرنيك ، گاليله ، كپلر و نيوتن (136) را در دل خود پروراند طولى نكشيد مسلمين كه آنان بنيانگذاران تمدن بودند، از زير چتر تمدن علمى بيرون افتادند و در نتيجه كارشان رو به زوال و انحطاط كشيد.
خواب مسلمانان تنها يك ساعت و دو ساعت و چند روز نبود، بلكه سالها و بلكه قرنها بيدار نشدند، نتيجه آن شد كه اروپا در قرن 16 و 17 ميلادى ميدان را گرفت و انقلاب رنسانس ، و نابودى مخالفان علم را به وجود آورد و بر همه شئون ملتهاى جهان تسلط يافت .
|
3 - عدم اتحاد ممالك اسلامى
در قرن 13 ميلادى كه قرن ترقى و عظمت تاريخ اروپا است دولت عثمانى معاصر دو حكومت شرقى يكى مغول در افغانستان و ديگرى حكومت صفويه در ايران بود.
دولت مغول هيچ توجهى به نهضت علمى و ترقى صنعتى اروپا نداشت بگونه اى كه گاهى تجار و پزشكان و سفراى كشورهاى اروپائى را بچشم حقارت و تمسخر مى نگريست .
دولت صفويه هم گرچه بسوى تمدن قدم برمى داشت ، ولى پيمان برادرى و اتحاد با دولت عثمانى نداشت و بلكه بعكس مكرر به دولت عثمانى حمله كرده و آتش جنگ و اختلاف در ميان آنها، زبانه مى كشيد.
اين دو دولت بزرگ ، هيچ توجهى به شرق ادنى (مقر حكومت عثمانى ها) نداشتند.
كوتاه سخن اينكه : گويا پدران به فرزندان وصيت كرده بودند كه با هم پيمان برادرى و دوستى منعقد نسازيد.
آرى اينها دو مطلب را كه از اركان اساسى پيشرفت بود فراموش كردند يكى اينكه با هم طرح دوستى و برادرى نريختند و ديگر اينكه به فكر تعليم و تربيت در مورد علوم و صنايع اروپا نيفتادند.(137)
اينها و عوامل ديگر، انگيزه هاى سقوط امپراطورى عظيم اسلامى و بطور كلى انحطاط و زوال كشورهاى اسلامى شد.
مثل اينها چون آن مسافر مسلحى است كه در راه مسافرت در زمين دراز كشيد و خوابيد، دشمن او را غافلگير كرد و اسلحه او را از او گرفت ، وقتى كه بيدار شد، خلع سلاح شده بود و چاره اى جز تسليم شدن را نداشت :
آرى در اين شرائط بود كه در جنگ جهانى دوم ، حكومت عثمانى غافلگير شد و از هم پاشيد و به چندين قسمت تجزيه گرديد و در نتيجه در مارس 1925 ميلادى اسلام به معناى يك قدرت آشكار سياسى و اجتماعى و كانونى مشتعل از انديشه ها و احساسهاى نو و نيرومند و زاينده از صحنه حوادث جهان رخت بر بست و از ميدانهاى گرم كار و پيكار به گوشه سرد و آرامى مى خزيد و رفته رفته راه اضمحلال و تفرق را پيش گرفت .
آرى شكست عثمانى يك شكست نظامى و سياسى نبود، بلكه انحطاط فرهنگ اسلامى ، فرسودگى روحى و فكرى مسلمانان و تبديل اسلام جوشان و خروشان و حركت زا و جنبش آفرين به اسلامى افسرده و بى روح بود.
حريف ديرينه اسلام ، ((مسيحيت )) از كمين برخاست و با رنسانس و انقلاب صنعتى و شكست پاپ و آشتى كردن علم با زندگى ، تا مى توانست تلافى كرد و بر قله تسلط بر جهان تكيه زد.
|
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: <-TagName->